دانش آموختگان ایرانی و نیاز آنها به اشتغال
TORABI
66
0 دیدگاه
03/08/14

گروه زندگی: وسط مغازه، بچه را گذاشت روی زمین و گفت: «من که دیگه نمیتونم هر دقیقه به یه ساز شما برقصم!» بعد کفشهای ساقداری را که برای حلما انتخاب کرده بود، کوبید روی قفسه کفشفروشی، کولهاش را انداخت روی شانهاش و با صدایی که به زور آرام نگهش داشته بود، گفت: «خدا رو شکر مسیرها رو خوب یادت میمونه، زیارتت تموم شد، برو موکب.» تابهحال همچین حدی از فشار را روی سینهام تحمل نکرده بودم. تنها چیزی که توی مغزم تکرار میشد شرایطم بود: توی کشور غریب بودم، بین آدمهایی که زبانشان را نمیفهمیدم، تنها با بچهای سهساله که کفش ندارد و دستشوییاش در حال ریختن است. مگر میشود به همین سادگی ما را بگذارد و برود؟ سعی کردم خودم را جمع کنم. محکم دخترم را بغل کردم، از بین قفسههای بزرگ و راهروهای شلوغ مغازه گذشتم تا به خیابان سدره رسیدم. هرچه سر چرخاندم خبری از سید نبود. واقعاً رفته بود. فاصلهٔ من تا دیوارهای مشکیپوش حرم جدش که چهار روز پیاده به سمتش پرواز کرده بودم، به بیست متر نمیرسید.
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ


لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.